فصل اوّل شرح و وصف كليّات ايران
سه مجلّد نخستين سفرنامه من بيانگر رويدادها و مشاهدات من از پاريس تا اصفهان است، و بر اين نيّتم در اين مجلّد و سه جلد دنبال آن اوضاع كلّي ايران را اعم از طبيعت و سرشت، اخلاق، رسوم و عادات و آداب، كاربرد صنعت و هنر مردم را در تهيّه مواد مورد نيازشان، همچنين علوم و فنون رايج، طرز حكومت، نيروي نظامي و مدني و ملّي و مذهب و معتقدات ديني آنان را شرح كنم.
بنا به اعتقاد بزرگان و جغرافيدانان ايراني، كشورشان بزرگترين امپراتوريهاي روي زمين است. آنان براي نماياندن گستردگي مملكت خود مرزهاي باستاني را كه سرزميني پهناور و محصور ميان چهار دريا: درياي سياه، درياي سرخ، درياي خزر و خليج فارس و درياي عمان است، ارائه ميكنند؛ سرزميني كه شش رودخانه بزرگ فرات، ارس، دجله، فاز، آمودريا و سند در اطراف آن جريان دارند؛ و هيچ توضيحي گوياتر و روشنتر از اين نميتواند مرزهاي اين سرزمين پهناور را بنمايد. به سخن ديگر ايران كشور كوچكي نيست كه بتوان حدود آن را با چند تخته و سنگ يا تپّه حقير، يا رودخانه كوچك مشخّص و معين كرد. بلكه چندان وسيع و گسترده دامن است كه درنورديدن كوتاهترين حدّ آن افزون بر چهار ماه مدّت ميگيرد.
هر چند بيشتر زمينهاي سرحدي ايران براي كشتگري و آباداني بسيار مساعد است، امّا مخصوصا در طرف خاور و باختر، غالبا غيرمسكون و خالي از آباداني و سرسبزي است؛ ايرانيان به عمران آن نميكوشند، و بر اين اعتقادند اين نقاط سرحدي
ص: 685
اگر همچنان ناآباد و خالي از سكنه بماند بهتر است؛ زيرا باير بودن اين مرزها آنان را از تهاجم همسايگان نيرومندشان در امان ميدارد، و آنان را ناچار نميكند براي دفاع دست به سلاح ببرند.
درياها و رودخانههايي كه به آنها اشاره كردم در زمان حاضر سرحدّ واقعي ايران نميباشند، و از مرز اين كشور مخصوصا در جهت درياي سرخ كاسته شده، اما جغرافيدانان ايران همچنان سرزمينهاي از دست شده را جزء ايران ميشمارند، و بر اين اعتقادند هيچ عاملي نميتواند به طور دائم آنها را از ايران جدا بكند؛ به سخن ديگر اين درياها و رودخانهها مرز طبيعي و هميشگي ايران است، و تغييراتي كه حاصل شده آنقدر مختصر و ناقابل است كه درخور اعتنا نيست؛ و همين كه پادشاهي توانمند و خداوند تدبير و اراده همانند شاه عباس بزرگ كه بيش از شصت سال از زمان سلطنتش نگذشته به تخت سلطنت برآيد و زمام كشور را به دست تواناي خود بگيرد سرزمينهايي را كه از ايران جدا كردهاند به يك نهيب پس ميگيرد، و مرز كشور را تا سرحدّ ايران باستان ميرساند.
چنان كه من سنجيدهام و شناختهام حدّ اكثر گسترش شمال ايران از گرجستان در چهل درجه عرض شمالي و بيست و چهار درجه در جهت جنوب، و تا حدّ رود سند ميباشد، و طول جغرافياييش از هفتاد و هفت كنار كوه آرارات تا مرز هندوستان و تركستان امتداد دارد. قطر بزرگ امپراتوري پهناور از رودخانه فاز تا سند پانصد فرسنگ ايراني معادل هفتصد و پنجاه فرسنگ فرانسوي است، امّا پهنايش افزونتر از سيصد فرسنگ نيست.
ايرانيان سرزمين خود را ايران يا ايرون مينامند، و اين نام را تورانيان كه ايرانيان منسوب به آنانند به اين سرزمين نهادهاند. تاريخ آنان حكايت ميكند كه در زمان پادشاهي افراسياب نهمين شهريار ايران، مرز ايران افزون بر اشتمال سرزمين كنوني تمامي كشورهاي ميان درياي خزر و درياي چين را در شمال و خاور در برداشته و هم او اين امپراتوري پهناور و عديم النظير را در محلّ رود جيحون- آمودريا- به دو بخش شمالي و جنوبي- اين سوي نهر و آن سوي نهر- تقسيم كرد. قسمت شمالي را توران و قسمت جنوبي را ايران ناميد. چنان كه در تواريخ دوره باستان اين دو اسم مكرر آمده، و پادشاه ايران راكي ايران، و پادشاه توران راكي توران ميگفتهاند، و ايران دخت شهبانوي ايران و توراندخت ملكه توران بوده است. در اين زمان به شهريار
ص: 686
ايران پادشاه ايران، و به صدر اعظم، ايران مدار، يا قطب ايران خطاب ميكنند «1».
مردم، بر اطلاق كشور خود را ايران مينامند، امّا عدهاي نيز اين سرزمين را فارس ميخوانند؛ و اين نام اختصاصي يكي از ايالاتي است كه مركزش پرسپول نام داشته است، و به سراسر امپراتوري اطلاق ميشده است، زيرا بهگاه پادشاهي دوّمين سلسله شهر ياران ايران اين استان مركز سلطنت، و آبادترين و مهمترين ايالات بوده است. پارس نامي بسيار كهن است، و ايرانيان زباني را كه پيش از حمله اعراب به ايران بدان سخن ميكردهاند فرس( Pherez )قديم ميناميدهاند.
تني چند از دانشمندان لفظ فارس را مشتق از فرز ميدانند كه در زبان كلدانيان به معني بخش كردن است. ميگويند اين نام از آن يافته كه كورش پس از تسخير بابل، ايران را ميان پارسيها و بابليها تقسيم كرد و كلمه پارس از آن مشتق شد.
اين گروه دانشمندان ميتوانستند براي توجيه نظر خود بگويند كه لفظ فارس يا فرس از فرستادن اشتقاق يافته است. امّا ايرانيان چون اين اشتقاق را دليل تقدّم بابل بر شاهنشاهي ايران است نميپذيرند، و به جدّ برآنند كه امپراتوري ايران خيلي زودتر از امپراتوريهاي ديگر اساس و بنيان يافته است. امّا به هر روي كلمه فارس در زبان فرس قديم به معني سواركار ميباشد. همچنان كه در زبان عربي به همين معني است، و لفظ فراس نيز در زبان فارسي كنوني به معني چابكسوار است. و آنچه بيشتر مرا به تأييد و توجيه اين نظريّه ميانگيزد اين است كه در سراسر ايران زمين و بتخصيص در ايالت پهناور پارس اسب فراوان است، و اسبهاي ايران اصيلترين و نژادهترين نوع اسبها ميباشند.
گزنفن آورده است كه كورش نخستين فرمانروا بود كه پارسيها را به سواركاري تشويق كرد. اين پادشاه برومند برخي از ساعات شبانروز را به سواركاري ميپرداخت، و فرمان ميداد همه بزرگان كشور و بر اطلاق هركس داشتن اسب را ميتواند سواركاري بياموزد. و هرجا ميرود بر اسب بنشيند؛ و بسيار نگذشت كه بيشتر مردمان سواركاراني ماهر شدند، و چنان شد كه جز معدودي پياده نميرفتند.
اين مورّخ در تأييد نظر خود ميگويد مردم ايران باستان سه چيز مهم به كودكان خود ميآموختند: راستگويي، تيراندازي با كمان، و سواركاري، و در زمان حاضر «2» اصل
______________________________
(1)- توضيحات شاردن در اين موارد سست و آشفته و بياساس است.
(2)- زمان پادشاهي شاه عباس ثاني، شاه سليمان و ...
ص: 687
سوّم اين سه كاملا مورد توجّه و عمل ميباشد. توضيح اين كه بيشتر مردان حتي دكانداران، داراي اسبهاي اصيل هستند و سواره سر كار ميروند. به سخن ديگر داشتن اسب و سواركاري چنان تعميم يافته كه پيش از آغاز قرن جديد در صنوف سپاهيان ايران صف پياده نظام وجود نداشت، همه لشكريان سواران بودند، و ترديد و شك نميتوان كرد كه اين عادت ثابت و مداوم ايرانيان به سواركاري يونانيان را به پرداختن داستانهاي سانتر( Centaures )و ساژيتر( Sagitaire )و پرسه( Persee )رهنمون شده است.
تركها و تازيان ايرانيان را عجم، و ايران را عجمستان مينامند و عجم به معني بيگانه و وحشي است، و ميگويند با اين كه ايرانيان مسلمان و در دينداري متعصّباند، امّا از نژاد عرب كه پيغمبر اسلام از ميان آنان برخاسته، و مركز نشر انواع علوم است، نميباشند.
يونانيان نيز همه ملل جهان را وحشي و بربر مينامند، و غرض امپراتوران عثماني كه خود را سلطان العرب و العجم خطاب ميكنند همين است، و بر اين دعوياند كه تمام عالم زير نگين آنهاست. عنوان دستهاي از نگهبانان خاص سلطان عثماني عجم اوغلان- پسران مردمان وحشي- است و قصدشان از اين نامگزاري بيان اين نكته است كه اين نگهبانان در سرزمين عثماني پا به دنيا ننهادهاند.
بر اين نيّت نيستم و نميخواهم تمام اسمهايي كه در كليّه كتابهاي قديمي مذهبي و غيرمذهبي از جمله تورات، ايران بدانها ناميده شده، يكايك شرح بدهم؛ همينقدر اشاره ميكنم بعضي از اين اسامي نام پادشاهان يا بزرگان است مانند عيلام، و برخي ديگر نام يكي از ايالات معتبر مانند كوت، و برخي ديگر مأخوذ از نام يكي از شهرهاي معروف و مهّم در زمانهاي باستان مانند اراك كه نام آن در دهمين سفر تكوين آمده است و معني آن شهري بر كنار آب است. مردمان مشرقزمين و تازيان سراسر ايران را عراقين مينامند كه جمع عراق عرب و عراق عجم ميباشد، و اينچنان است كه بگويند شهرهاي عرب و شهرهاي غيرعرب، و اين دو كيفيت گاهي براي بيان تقسيم ايران به دو قسمت ايران بالا و پايين به كار ميرود؛ و قسمت سفلي تا رود سند ادامه دارد. گفتني است در زمان حاضر ايرانيان به سه نام ديگر:
شيعه و رافضي آنگاه كه از نظر مذهبي سخن در ميان آيد، و قزلباش در صورتي كه صحبت از پيروزمنديهاي آنان برود ناميده ميشوند.
ص: 688
در اينجا بيش از اين در اينباره توضيح نميدهم و اگر لازم آيد در فصول آينده در اينباره سخن خواهم گفت.
جغرافيدانان ايران كشور خود را به بيست و چهار ايالت تقسيم ميكنند، و يكي از اين ايالات مهم را كه عثمانيان به تصرّف خود درآوردهاند، هنوز جزو كشور خود به حساب ميآورند و ميگويند در سراسر ايران پانصد و چهل و چهار شهر و شهرك و قصبه وجود دارد كه داراي قلعه و برج و باروست. ايران در حدود شصت هزار ديه و آبادي، و چهل ميليون جمعيّت دارد.
در صفحات آينده از كوهها و رودهاي ايران به تفصيل تمام سخن خواهم گفت، و در اينجا به مناسبت موضوع همينقدر اشاره ميكنم به اعتقاد من در سراسر روي زمين هيچ كشوري نيست كه بهقدر ايران كوه زياد، و رود كم داشته باشد. در داخل اين مملكت رودي كه قابل كشتيراني باشد وجود ندارد. همچنين نهري كه در آن بتوان با كشتي محمولاتي را از يك استان به استان ديگر منتقل كرد جريان ندارد. به سخن ديگر ايران كشوري كمآب و خشك و كمجمعيّت ميباشد، و من بر اين باورم كه فقط يك دوازدهم اين سرزمين پهناور مسكون و آبادان ميباشد؛ چنان كه وقتي دو فرسنگ از شهر بزرگي دور شديم نزديكتر از بيست فرسنگ به شهر نسبة بزرگ ديگري نميرسيم.
موقع و وضع طبيعي جنوب كشور از آنچه گفتم نيز بدتر است؛ زيرا ميان آباديهاي كوچك و پراگنده را صحراهاي وسيع و فاقد آب و آباداني جدايي افگنده است؛ و سبب اين ناآبادانيها و خالي از سكنه بودن جز فقدان آب نيست. كمآبي در بسياري از نقاط ايران چنان بيداد ميكند كه مردم براي رفع نيازمنديهاي خود چشم برآسمان ميدوزند مگر باران رحمت ببارد و تشنه كامان را سيراب كند، يا به زحمت و رنج بسيار چاه بكنند و از آن آب بكشند، امّا هرجا كه آب زياد هست هم بهقدر كافي جمعيّت دارد، و هم مزروع و آبادان و سرسبز و خرّم است. امّا چندان كه بخواهيد در اين كشور كوه وجود دارد، و در هر قسمت آن رشتهكوههاي بلند و پيوسته به هم ديده ميشود، چنان كه قسمت شرقي ايران را به سبب كوههاي بسيار كه در آنست كوهستان مينامند. بلندترين كوههاي روي زمين در ايران است «1» و كوه
______________________________
(1)- اين گفته نادرست است بلندترين كوههاي روي زمين هيمالياست كه مرتفعترين قلههايش 8822
ص: 689
توروس( Taurus )كه از يك سوي اين كشور به سوي ديگر ممتد است قلههاي بلندي دارد كه از بسياري ارتفاع ستيغ آنها ديده نميشود. مرتفعترين قسمتهاي اين رشتهكوه كه آرارات ناميده ميشود در ارمنستان علياست. ديگر كوههاي بلند ايران عبارتست از رشته جبالي كه مادرا از هيركاني جدا ميكند؛ كوه دماوند كه ميان هيركاني و پارت است؛ كوههاي ميان كلده و عربستان؛ رشته جبالي كه ميان فارس و كرمان امتداد دارد، و برجستهترين و معروفترين آن ژرون( Jarron )نام دارد.
يكي از عيبهاي بزرگ كوههاي ايران خشكي و عرياني غالب آنها از درخت و گياه است. گرچه بيشتر كوههاي كردستان پوشيده از درخت است و به همين جهت آن كوهها را جنگلستان هم ميگويند، امّا درختناكي و سرسبزي كوههاي ايران عموميّت ندارد، و در مقام مقايسه اگر يكي از كوههاي ايران جنگل دارد سه كوه ديگر كاملا لخت و عاري از گياه و درخت ميباشد.
چنان كه پيش از اين اشاره كردم تنها عامل خشكي و ناآباداني بيشتر مناطق ايران نبودن آب است. ايرانيان از زمانهاي بسيار قديم براي آبياري و كشتگري ناچار بودهاند با حفر كاريز آب را از دل زمين به كشتزارهاي خود روان كنند، و هرجا آب بوده آباداني وجود داشته است. امّا چون در همه جا جمعيّت بهقدر كافي نبوده در همه نقاط مساعد كشف منابع زيرزميني آب و كندن كاريز عملي نشده است. قلّت جمعيّت نه تنها در ايران مايه باير افتادن زمينهاي مستعدّ زراعت شده، بلكه كشور عثماني كه داراي سرزمينهاي بسيار مساعد براي كشاورزي است نيز به سبب كمي جمعيّت عقبافتاده و بسياري از مناطق آن باير و ناآباد مانده است.
امّا علل و موجبات قلّت جمعيّت را در اين كشورها آسان ميتوان دريافت. از يكسو پهناوري و گستردگي بيرون از اندازه و نامناسب اين ممالك مايه كمي جمعيّت است، و از دگرسو حضور و وجود حكومت مستبد و مسلّط بر جان و مال و عرض و ناموس مردم. در زمانهاي گذشته هر يك اين اقوام كه اكنون ناچار به اطاعت و فرمانبرداري از هيأت حاكمهاي جابر و بيدادگر گشتهاند تحت قوانين و شرايطي ناشي از اراده و دلخواه خويش زندگي ميكردهاند، به همين جهت وقتي سايه
______________________________
متر بلندي دارد و در مرز تبت و نپال واقع است در سال 1953 ميلادي دو تن كوهنورد يكي از مردم زلاند جديد و يكي از اهالي هند موفّق به صعود و وصول به قلّه اورست شدند.
ص: 690
وحشتانگيز و مرگبار فاتح مستبد را دويست يا سيصد فرسنگ از بالاي سر خود دور ببينند دعوي آزادي ميكنند تا به دلخواه خويش روزگار بگذرانند. معمولا پادشاهان ستمگر و درباريان جابر و فاسدشان براي مطيع كردن اقوام عاصي سركردگان و مهتران آنان را ميكشند. در چنين احوال تودههاي جمعيّت تبعيد شده كه در آغاز بسان درختاني ستبر و تنومندند، اندكاندك بسان برگ به گاه خزان پژمرده و تكيده و لرزان ميشوند، و اين روش حكومت جباران ايران و عثماني در قرون متأخر است.
در هندوستان كه كشوري پهناور و حاصلخيز و پرنعمت و پرجمعيت ميباشد نيز همين شيوه حكومت شوم برقرار است. در نتيجه چندان كه مغول كبير با تصرّف و تملك سرزمينهاي شاهزادگان بر توسعه و گستردگي كشور خويش ميافزايد از جمعيت و آباداني و نعمت و ثروت آن كاسته ميشود.
جز اين علل سياسي كه برشمردم عوامل ديگري نيز در كمي جمعيّت ايران اثر مهم دارد. نخست اين كه مردان ايراني بر اطلاق در ارتكاب معصيتآميزش غيرطبيعي به تازه جوانان و زنان سخت بيپروا ميباشند. دو ديگر اين كه مردان در همبستري با زن زيادروي ميكنند، از اينرو زنان زود بارور ميشوند امّا دوران بچه آوردنشان طولاني نيست، و وقتي سي ساله ميشوند در شمار زنان سالمند در ميآيند. از روي ديگر پسران اين سرزمين زود متأهل ميشوند، و با اينكه بسا هر كدام دو، سه، يا بيشتر زن دارد به عللي فرزندان زياد ندارند. افزون بر اين چون مردان وقتي مدّت حاملگي همسرشان از چهار ماه گذشت به بهانه اين كه همخوابگي با چنين زن زشت و بيلذّت است از او دوري ميجويند، و به زنان ديگر رو ميآورند؛ و زنان نيز براي اين كه بدين گناه از نظر شوهرشان نيفتند به انواع مختلف سقط جنين ميكنند، يا دارويي به كار ميبرند كه مانع حاملگي آنان شود.
عامل سوّم اين كه از يك قرن پيش هر سال بسياري ايرانيان با همه افراد خانواده خود به هندوستان كوچ ميكنند، و چون هوش و فهم و دانش و تربيت و ادب و ديگر استعدادهاي خوب ايرانيان از مسلمانان حاكم بر هند كه نژاد از تيمور لنگ دارند، بسي بيشتر است آسان جوهر و كفايت خود را مينمايند، و جاي خويش را باز ميكنند، و اكنون چنان شده كه ايرانيان در دربار پادشاهان مسلمان هند، مخصوصا در دستگاههاي سلطنتي گلكند( Golconde )و ويجاپور( Vijapour )نفوذ و اعتبار تمام يافتهاند. به سخن ديگر هر يك ايرانيان كه در آنجا مستقر شد، و
ص: 691
موجبات زندگي راحت و آگنده از نشاطي براي خود فراهم آورد، خويشان و بستگان خويش را به سفر كردن هند تشويق ميكند، و هميشه كاروانهايي حامل ايرانيان به هند در راه است. از آن كه سرزمين هند آبادان و پرنعمت ميباشد، و در سراسر روي زمين جايي نيست كه چون هند همه چيز، اعم از پوشاك و انواع موادّ خوراكي فراوان و ارزان باشد.
در مشرق زمين رفتن از كشوري به كشور ديگر ممنوع نيست و گذرنامه و اجازه نميخواهد و هركس ميتواند به مصلحت و دلخواه خود از مملكت خويش به مملكت ديگر سفر كند؛ و اين رسمي جاريست كه وقتي دهقانان شهركي مورد آزار و تجاوز حاكم محل قرار گيرند شكايت به صدراعظم و پادشاه ميبرند، و اگر فريادرسي نيافتند دست هم را ميگيرند، جلاي وطن ميكنند، و به كشوري ديگر ميروند.
ص: 692
فصل دوّم آب و هواي ايران
اين فصل را با اين سخن نغز و رسا كه به اعتقاد من در سراسر آثار كليّه نويسندگان جهان گفتهاي موجزتر و پرمعنيتر و گوياتر از آن وجود ندارد آغاز ميكنم، و آن سخن سنجيده و سختهاي است كه كورش بزرگ در توصيف آب و هواي ايران به گزنفن مورخ شهير گفته، و آن چنان است كه: كشور پدر من چندان پهناور و گسترده دامن است كه در يك سوي آن مردم از سرما به رنجند، و در سوي ديگر از شدت گرما؛ و اين سخني است حقيقت توأمان، زيرا در ايران در تمام مدت سال، هم سرما حاكم است و هم گرما؛ يعني در ايّامي كه در نواحي جنوبي نشاني از صولت سرماي زمستان نيست در بعضي نقاط ديگر سنگ از سرما ميفسرد. در فواصل اين نقاط، حرارت هوا متغيّر ميباشد، و هر جايي به نسبت موقع خود هوايي ديگر دارد.
في المثل تا شيراز مركز استان فارس هوا سرد است امّا از آنجا تا آخر مرز جنوبي كشور هميشه هوا گرم ميباشد.
اين نكته نيز در خور گفتن است كه هواي كليّه نواحي سرد ايران خشك است، امّا هواي همه مناطق گرم و خشك نيست، و هواي نواحي خليج فارس از كرمان تا رود سند چندان گرم و خشك و خفهكننده ميباشد كه حتّي كساني كه در آنجا پا به دنيا نهادهاند و باليدهاند و هرگز جاي دگر نرفتهاند به رنج و سختي به سر ميبرند. ساكنان اين مناطق بر اثر شدّت گرما هر سال ناچارند مدت چهار ماه به نواحي كوهستاني پناه ببرند. افراد برگشتهبخت و سيهستارهاي كه در تابستانهاي جانكاه اين مناطق بدان جا سفر ميكنند بر اثر پناهنده شدن ساكنان آن به كوهستانها، آباديها را نيمهباير ميبينند؛ و جز افراد تيرهروزي كه براي نگهباني
ص: 693
خانهها و اموال مردم محل، در آن آباديهاي خالي از سكنه ماندهاند كسي را نميبينند.
هواي مناطق سواحل دريا افزون بر اين كه در فصل تابستان سخت گرم و غيرقابل تحمل است بد و ناسالم نيز ميباشد، و كساني كه با اينگونه هوا آشنايي و دمسازي قبلي نداشته باشند اگر بدانجا درآيند ممكن نيست بيمار و رنجور نشوند، و من خود به تجربه اين واقعيت را دريافتهام. توضيح اين كه چون ضمن گذر كردن از اين نواحي نتوانستم پيش از آغاز ماه مه (اواسط ارديبهشت) از آنجا بروم و سفرم روزي چند به دنبال افتاد سخت بيمار شدم. مردم براي رهيدن از بلاي گرما به كوهستانها و نخلستانها پناه ميبرند، امّا ميگويند هواي زير درختان خرما سالم نيست.
ناسازگاري و بدي هواي گرم هرجا با رطوبت زياد توأم باشد گزندهتر و آزاردهندهتر است. هواي سواحل درياي خزر به همين جهت سخت نامساعد و ناسازگار است؛ مخصوصا هواي مازندران كه به زعم بعضي از محققان كوميسن( Comisene ) )قومس) باستان است در فصل تابستان به زحمت قابل تحمّل ميباشد. اما هواي همين ناحيه بعد از ماه اكتبر (مهر) تا ماه مه (ارديبهشت) همانند هواي اروپا خوب و ملايم است. من ماه فوريه (دوازدهم بهمن تا نهم اسفند) آنجا بودم و به نشاط تمام روزگار ميگذراندم زيرا سراسر دشت و دمن زيبا و فرحفزا، و به قول ايرانيان همانند بهشت دلگشا و طربخيز بود. كنارههاي جويها و راهها همه نارنجستان بود. در آنجا همهگونه ميوه از آنچه در سراسر اروپا به دست ميآيد، شرابهاي خوشگوار، اقسام شكار، مخصوصا بهترين انواع گرازوحشي وجود دارد. امّا شگفتا وقتي به قيافه و چهره ساكنان اين منطقه نگريستم همه را ضعيف و پريدهرنگ و رنجور يافتم. آنگاه به حقيقت باور كردم كه در اقطار زمين هواي هيچ گوشه روي زمين ناسازگارتر و كژطبعتر از هواي اين منطقه نيست!
سرزمين مازندران پيش از دوران پادشاهي شاهعباس كبير به سبب بدي هوا جايي ناآباد و كم سكنه بود. اين فاتح بزرگ و سياستمدار پيشانديش و روشننگر عده زيادي از مردم گرجستان و ارمنستان را به اين منطقه كوچاند تا هم آن دو سرزمين را كه محل تجمّع سپاهيان عثماني و هجوم آنان به ايران بود خالي از سكنه كند، و هم بر آباداني مازندران بيفزايد، همچنين بر اين اميد بود از ترويج فنّ تربيت
ص: 694
كرم ابريشم و توسعه كار ابريشمسازي خزانه را آبادان كند. مادرش نيز كه از مردم مازندران بود مدام شاه را به پرجمعيت كردن آن سرزمين برميانگيخت و شاه نيز كه به سبب انتساب مادرش به مازندران بدانجا منسوب بود به آبادان كردن آنجا توجّه خاصّ داشت، و بر اين اميد بود اسكان سيهزار خانواده ارمني به زودي بر تعداد ساكنان آن منطقه ميافزايد. وي ميانديشيد در مازندران شراب فراوان و خوك و گراز بسيار است. اينان دريانوردي را دوست ميدارند، و با مسكويها كه همكيش ايشانند از راه درياي خزر ميتوانند داد و ستد كنند. وي در اين منطقه چند شهر و چندين كاخ ساخت. اما آب و هواي نامساعد و بد مازندران موافق نيّات و نقشههاي شاه نبود، و من هنگامي كه در اين منطقه بودم اطلاع يافتم از سيهزار خانواري كه شاه عباس بزرگ بدانجا كوچانده پس از سپري شدن چهل سال بر اثر بدي آب و هوا بيش از چهارصد خانوار بجا نمانده بود. اسقف فرحآباد كه مردي دانا و به موقع و خصوصيات جغرافيايي و اقليمي اين منطقه كاملا آشنا بود چندين بار به مناسبت موضوع سخن به من گفت اگر سرزمين مازندران بدين اندازه مستعد كشاورزي نبود هر آينه بر اثر بدي آب و هوا خالي از سكنه، و تبديل به دشتي وحشتانگيز ميشد. زيرا از اواخر ماه آوريل (اوايل ارديبهشت) مردم ناچارند از گرماي طاقتسوز به نواحي كوهستاني كه بيست و پنج تا سي فرسنگ از آنجا دور است، پناه ببرند. گرماي سرزمينهاي نزديك به دريا چندان زياد است كه حتّي رودهاي پرآب را كاملا خشك ميكند.
در مدتي كه من در مازندران متوقف بودم هوا چنان مرطوب بود كه شمدي را كه شبانگاه روي بند آويخته بودم تا بخشكد، بامدادان بيآنكه شب باران باريده باشد از بسياري رطوبت هوا قطرهقطره آب از آن ميچكيد، و بر آنچه گفتهام ميافزايم آب و هواي مناطق ساحلي درياي خزر آنقدر بد و ناسازگار است كه هر وقت پادشاه يكي از بزرگان را به حكومت گيلان و مازندران كه حاصلخيزترين استانهاي ايران ميباشد، ميفرستد يا پيشكاري را بدانجا اعزام ميدارد مردم وقتي به هم ميرسند به هم ميگويند: مگر حاكم جديد قاتل يا دزد است كه او را به حكومت گيلان فرستادهاند.
در اين سرزمين رطوبت هوا چندان زياد است كه سلاح پس از اين كه پاك و روغنزده شد زنگ ميزند. از اين رو سلاح مردمان اين منطقه منحصر به تبر
ص: 695
است؛ زيرا شمشير و امثال آن بر اثر رطوبت در مدّتي نه بسيار دراز زنگ ميزند و سختي و صلابت كمان شكسته ميشود، و سست ميگردد. در اينباره حكايتي آوردهاند كه ذكرش نامناسب نيست، و آنچنان است كه پيكي از مازندران به اصفهان رسيد. او مسلح به تير و كمان و شمشير بود. وقتي وارد دربار شد يكي از نزديكان شاه كه جوان بود و در آنجا حضور داشت، كمانش را گرفت تا صلابت آن و زورمندي خويش را بيازمايد. آن را سخت نرم و سست يافت. از سر طنز و مسخره به او گفت: آقاي چاپار، اين چه كمان است كه يك بچه هم ميتواند آن را بكشد.
پيك جواب داد: آنچه فرموديد درست و حقيقت محض است، امّا اگر شما ميخواهيد زور خود را بيازماييد شمشير مرا از غلاف بيرون بكشيد. وي ميخواست بگويد اگر رطوبت هوا زه كمان مرا نرم و سست كرده در عوض شمشيرم چنان زنگزده كه به هيچ نيرو از نيام بيرون نميآيد.
امّا تنها هواي سواحل درياي خزر مرطوب است، و هواي ديگر مناطق ايران كاملا خشك ميباشد، و اين بدان سبب است كه به شرحي كه قبلا اشاره شد در داخل سرزمين پهناور ايران نه رودخانه بزرگي جريان دارد، و نه درياچه وسيعي در آن است. امّا در عوض در بيشتر نقاط اين كشور هوا كاملا پاكيزه و خوب و سازگار ميباشد، و اندام رسا و ورزيده و تن تنومند و قوي و رنگ خوش رخسار و خون صاف و پاك مردم اين سرزمين گواه صفا و پاكيزگي و سازگاري هواي آنست، و فقط هواي مناطقي كه قبلا از آنها ياد كردهام ناخوش و ناسازگار ميباشد، و در فصل تابستان مايه بيماري مردم ميگردد.
چنان كه گفتم بر اثر خشكي هوا مخصوصا در مناطق مركزي و در فصل تابستان باران به ندرت ميبارد، و كم اتفاق ميافتد كه پاره ابري پديدار شود.
آسمان هميشه به صورتي زيبا و تماشايي آبيگون و روشن ميباشد؛ چنان كه اگر شب هنگام ورق كاغذي را برابر هواي آزاد بگذاريد بامدادان آن را همچنان خشك مييابيد، و روي برگ درختان و گياهان هيچ نشاني از رطوبت نميبينيد. مثلا در لرستان كه همدان، شوش باستان شهر مهم و مركز آنست «1» هوا چنان خشك ميباشد كه عرق بر صورت و تن آدمي نمينشيند و به عكس در بابل( Babylone )و كرمان،
______________________________
(1)- توضيح شاردن سست و آشفته است.
ص: 696
عرق از تن آدمي چون آب از غربال فرو ميريزد.
از بررسي اين وضع دو نتيجه منطقي امّا كاملا متفاوت و عجيب حاصل ميشود. نخست اين كه در فصل تابستان با اين كه در آسمان اين مناطق و نقاط مشابه آنها ابري ديده نميشود شامگاهان باد ملايمي برميخيزد و تا يك ساعت و نيم پس از برآمدن خورشيد هوا را تازه و خنك ميدارد؛ و گاه هنگام شب هوا چنان خنك ميگردد كه انسان احساس ميكند به پوشاك ضخيم نيازمند است. نتيجه دوّم اين كه در فصلهاي ديگر در اين مناطق نسيمي نميوزد. در آسمان توده ابرهاي عظيمي ديده ميشوند كه با آهستگي و ملايمت تمام از مغرب به مشرق ميروند، و به خاطر چنين ميگذرد كه حركت اين تودههاي ابر معلول عللي خاصّ ميباشد.
باري، هواي غالب مناطق ايران در مجموع چنان لطيف است كه نه ميتوانم صفا و پاكي و روشني آن را از ياد ببرم، و نه لب از خوبيهايش فرو بندم. محققان آوردهاند آسمان اين سرزمين بلندتر، فراخنايتر، از آسمان تاريك و ضخيم و سنگين است و رخشندگي و صفايش بر روي تمام مظاهر طبيعت، روي همه رستنيها، روي همه مصنوعات و فرآوردهها اثر مينهد، و قابليّت و دوام آنها را بيشتر ميكند. لطافت و پاكي و تلألؤ هوا نه تنها در آنچه گفتم اثر ميبخشد بلكه در تركيب آفرينش مردم، و تكوين مغز آدميان كه مركز خرد و حافظه و استعداد او است تأثيرات عظيم دارد؛ و من در فصول آينده از آن سخن ميگويم. در اينجا به اين نكته كه بيانگر تأثير پاكي و صافي و سازگاري هواي ايران تواند بود اشاره ميكنم.
در بيشتر نقاط ايران، در اصفهان هم، شرابخواران وقتي در بطري شراب را ميگشايند و قسمتي از آن را مصرف ميكنند از بيم آنكه باقيمانده شراب بر اثر مجاورت با هوا فاسد شود در بطري را دگربار با چوبپنبه نميبندند، بلكه به جاي چوبپنبه يك گل ميخك يا گل سرخ به در بطري مينهند، و هوا چنان پاكيزه است كه شراب باقيمانده در بطري سرباز مدت يك شبانروز فاسد نميشود، و تغيّر آن چندان كم است كه محسوس نيست.
تغييرات حرارت هوا طيّ فصول سال در مراكز سرزمين پهناور ايران بدينگونه است: زمستان در ماه نوامبر (اواسط آبان) آغاز ميشود و تا ماه مارس (اواسط فروردين) ادامه دارد. در طول اين مدت هوا سرد است، و در كوهستانها دانههاي درشت برف ميبارد، و بلنديها را سفيدپوش ميكند. امّا در دشتها و جلگههاي هموار
ص: 697
مدت و شدت بارندگي برف زياد نيست. كوههاي جانب باختر اصفهان كه سه روز راه تا پايتخت فاصله دارند هشت ماه از سال پوشيده از برفند. عوام ميگويند ميان برف كرمهايي به درشتي انگشت كوچك وجود دارند كه به چابكي روي برفها حركت ميكنند، و اگر آنها را با فشار له كنند لاشهشان سردتر از برف است.
از ماه مارس تا مه بادهاي تندي ميوزد كه نشان سپري شدن زمستان است.
از ماه مه تا سپتامبر هوا كاملا صاف و روشن است، و شبها و صبحها و عصرها باد خوشي ميوزد كه هوا را خشك ميكند، و از ماه سپتامبر تا نوامبر باد بهاران ميوزد.
لازم است بگويم در سرزميني كه صحبت آن در ميان است در فصل تابستان طول مدّت شب از ده ساعت در نميگذرد. و فاصله زماني ميان غروب آفتاب تا سپيده صبحگاهان زياد نيست، و اين حالت تعادل مطبوعي ميان خنكي شب و گرمي روز فراهم ميآورد. از اينرو من دوستتر دارم تابستانها در اصفهان به سر ببرم تا اين كه در پاريس باشم؛ زيرا اگر روزهاي اصفهان گرمتر از روزهاي پاريس است در عوض كوتاهتر است. به علاوه شبهاي اصفهان برخلاف شبهاي پاريس كه هوا گرم و خفهكننده ميباشد خنك است؛ و نيز در اينجا براي كاستن از شدّت گرما وسايل گوناگوني به كار ميبرند. امّا تابستانهاي پاريس از ظهر تا سه ساعت بعد از ظهر هوا چنان گرم و سوزان ميگردد كه من معتقدم تابستانهاي اصفهان و هندوستان هم آنقدر گرم نيست.
دوست خوب از دست رفتهام مرحوم برنيه «1» نيز بر همين اعتقاد بود. من، بعد از اين نيز در باب آب و هواي پايتخت ايران به تفصيل بيشتر سخن خواهم گفت.
آنچه ذكرش در اينجا لازم مينمايد اينست كه هواي شهر اصفهان بيش از آنچه در تصور آيد خشك و خالي از رطوبت است و آيا نميتوان پذيرفت اگر اجسام مردگان يا حيوانات تلف شده يك ساعت پس از مرگشان بهقدر نصف حدّ طبيعي جثّهشان متورم ميشود حاصل تأثير آب و هواست؟ همچنين ميتوان باور كرد تمام بيماريها به آماس كردن و متورّم شدن ساقهاي پا ميانجامد، كه غالبا رفع ميشود.
ايران هرگز در معرض صاعقه و زلزله قرار نميگيرد «2»؛ و رعد و برق كه ناشي از
______________________________
(1)- شهرت برنيه( Bernier )و سفرنامهاش كه درباره شرح سفرش به هند در دو مجلّد نوشته در انگلستان بيش از فرانسه است.
(2)- قول شاردن درست نيست در نقاط مختلف ايران هم صاعقه ظاهر ميشود و هم زلزله اتّفاق ميافتد.
ص: 698
وجود بعضي بخارها در آسمان است، به ندرت ظاهر ميگردد. زيرا چنانكه گفتم هواي ايران خشك است. فقط گاهي در فصل بهار تگرگ ميبارد، و چون در بسياري از جاها غلات درو نشده به محصول خسارات بزرگ وارد ميكند. معمولا در چنين مواقع دربار مأموراني به نقاط آسيبرسيده ميفرستد تا مقدار خسارات را بسنجد تا به همان نسبت از مقدار مالياتي كه مردم موظّف به اداي آنند كاسته شود؛ و معمولا مأموران اعزامي مقدار خسارت را بيش از حدّ واقعي قلمداد ميكنند.
همچنين در ايران زلزله خيلي كم و بهندرت اتفاق ميافتد. البته هيركاني از اين نظر مستثني است. زيرا در اين سرزمين خاصّه در فصل بهار زلزلههاي وحشتناك و مصيبتبار بسيار به وقوع ميپيوندد. پديدههاي ديگر جوّي نيز بهندرت اتفاق ميافتد. مثلا چون موجبات ظهور رنگينكمان در ايران كمتر فراهم ميگردد بهندرت نقش ميبندد.
شبهاي تابستان گاهي بر اثر سقوط سنگهاي سرگردان در فضا خطوط نوراني پديدار ميگردد و به اندك مدتي محو و ناپيدا ميشود. اين نورهاي تندگذر بسان مشعلي فروزان فضاي تاريك را ميشكافند و گاهي عمودي و گاه مورّب سقوط ميكنند؛ و چنين مينمايد كه به دنبال خطّ سير خود دود يا بخار لطيفي بهجا ميگذارند كه دور نيست هاله پيرامون ماه يا ستارگان بزرگ باشند، و بر اثر خطاي باصره بسان دود در نظر ميآيند. به اين نكته نيز اشاره كنم كه هواي ايران چنان صاف و تابناك است كه مسافران شب هنگام راه را به نور ستارگان مييابند.
بادهاي ايران شتابناك، كوبنده و بلاآفرين نميباشند؛ امّا در سواحل خليج فارس بادهاي تند و مرگباري ميوزد كه آن را باد طاعوني و سموم مينامند كه به معني باد زهرآگين است، و در بعضي نقاط اين باد را ساميل مينامند كه مركّب از دو كلمه عربي و تركي است سمّ در تازي به معني زهرويل به تركي به معني باد است. باد سموم در فاصله پانزدهم ماه ژوئن (25 خرداد) تا پانزدهم اوت (24 مرداد) كه گرمترين روزهاي تابستان در سواحل خليج فارس است با صدايي وحشتناك ميوزد. سرخ رنگ و آتشينكردار است، و مخصوصا هنگام روز به هر
ص: 699
كس برسد وي را خفه ميكند و ميكشد. مرگي كه بر اثر روياروشدن با اين باد عارض ميشود بسي وحشتانگيز ميباشد زيرا در ظاهر مرده تغييري پديد نميآيد حتي رنگش دگرگون نميگردد، و چنين مينمايد كه متوفي به خواب است، امّا اگر كسي يكي از اعضايش را بكشد كنده ميشود. به سال 1647 شاطر يا پيك پيادهاي به نام محمدعلي براي من كار ميكرد. او در فصلي كه باد سموم ميوزيد در حالي كه حامل يك بسته نامه بود از بصره به هرموز بازميگشت. ميان راه پيك ديگري را كه ميشناخت كنار راه افتاده ديد. پنداشت به خواب رفته است. بازويش را گرفت تا برخيزد. آن دست جدا شد و به دستش ماند. سخت در شگفت شد، و عجبتر اين كه به هر قسمت تن آن پيك افتاده دست ميزد چنان مينمود كه دستش را در تودهاي از گرد خاك فرو ميبرد.
در ماه مه سال 1675 يك واحد كوچك پرتغالي براي پرداخت حقوق پرتغاليها وارد بندر كنگ واقع در فاصله سه روز راه هرمز شد اين واحد به سببي كشتيهايي را كه حجاج ايراني را از مكه بازآورده بود، متوقف كرد. زائران گرفتار باد سموم شدند و بسياري از آن بيگناهان به شرحي كه گفته شد جان باختند.
رهگذران براي اين كه از آسيب باد سموم در امان بمانند بايد به محض احساس وزيدن باد سر و صورت خود را بپوشانند، به شكم روي زمين بخوابند و صورت خويش را روي خاك بفشرند تا باد زهرآگين بگذرد. مردم محل بر اين اعتقادند مدت وزيدن هر بار باد بيش از يك ربع ساعت به طول نميانجامد.
*** اكنون كه بهقدر كافي درباره آب و هواي ايران سخن گفتم بايد چگونگي وضع طبيعي اين كشور را نيز شرح بدهم. اين امپراتوري چندان وسيع است كه قاره كوچكي را ميماند. يك سوي آن بر اثر تابش شديد حرارت خورشيد بسيار گرم، و قسمت ديگرش از بسياري سرما منجمد و يخبندان است، و ممكن نيست چنين سرزميني از اختلافات شگفتانگيز اقليمي دور و بركنار باشد. امّا به طور كلّي چنان كه من ديدهام سرزميني خشك و كم حاصل است، و فقط در يك دهم آن كشاورزي ميشود. و نيز پيش از اين اشاره كردهام كه ايران كوهستانيترين كشورهاي گيتي است و كوههاي آن جز معدودي همه خشك و از گياه و درخت عريان ميباشد. با وجود اين گاهي ميان كوهها و درّهها دشتهاي كوچك يا بزرگي
ص: 700
يافته ميشود كه به اقتضاي آب و هوا و موقع طبيعي كم يا بيش حاصلخيز و خوشمنظر ميباشد.
زمين ايران در برخي جاها شني و سنگلاخ و در بعضي نقاط رسي و سخت و سنگين است. به هر روي زمين بيشتر جاها چنان خشك و فاقد رطوبت ميباشد كه اگر آنها را آبياري نكنند هيچگونه محصول نميدهد، حتّي گياهي در آن نميرويد، و وجود چنين وضعي نتيجه نباريدن باران نيست، بلكه كم باريدن باران حاصل پديد آمدن چنين موقع نامساعد است. افزون بر اين چنان كه پيش از اين اشارت كردهام كمبود جمعيّت نيز يكي از عوامل مهم باير ماندن اراضي ايران ميباشد. و اين امپراتوري ميتواند بيست برابر سكنه كنوني خود را غذا بدهد. وقتي انسان نوشتههاي مورّخان باستان مخصوصا آثار آريان( Arrian )و كنت كورس( Quinte Curce )را راجع به ايران ميخواند و آنها را با آنچه در اين زمان ميگذرد برابر مينهد و مقايسه ميكند به راستي دچار سرگشتگي و بهت و حيرت ميشود. زيرا از مطالعه نوشتههاي آنان چنين استنباط ميكند كه ايران كشوري است باشكوه، پرتجمّل، و سرشار از ثروت و جلال و آباداني كه در آن ارزاني و فراواني و همهگونه وسائل رفاه و آسايش وجود داشته، و در عصر طلايي ميزيسته؛ امّا اكنون وضع به گونه ديگر است. با وجود اين ميتوان باور كرد آنچه مورّخان دوره باستان نوشتهاند و تورات مقدّس همه آنها را تأييد ميكند ايران روزگاران كهن سرزميني ثروتمند و باشكوه و پرتجمّل و آبادان بوده بنابراين اين دو وضع متضاد را چگونه ميتوان توجيه كرد؟ و من بيهيچ زحمت براي اين دگرگوني دو دليل موجّه و قاطع ميآورم. نخست علّت آن تغيير يافتن مذهب و سبب ديگر تغيير ماهيّت نحوه حكومت است. مذهب مردم ايران باستان كه مبني بر احترامگزاري نور و آتش بود پيروان خود را به كار و كوشش و آبادان كردن زمينهاي باير، كندن كاريزها و ايجاد كشتزارها و ترويج كشاورزي، درختكاري و نشاندن درختان ميوه و امثال اين كارهاي سودمند ميخواند امّا اساس دين و بنيان تبليغات اسلام بر اين است كه دنيا گذرگاهي بياعتبار و فاقد ارزش است، و نبايد به دنيا و آنچه در آنست دل بست؛ و زندگي واقعي و سرمدي در آخرتست و در اين دنيا به حدّاقل معاش بايد خرسند بود.
پادشاهان قديم بيش از سلاطين اين روزگاران دادگر و در بند آسايش خلق و خاطر نگهدار مردمان بودند؛ رعيت را غارت نميكردند؛ به گناه كوچك كسي را
ص: 701
نميكشتند و اموال مردم را به مصادره نميگرفتند. امّا اكنون حكومت استبدادي برقرار است، و پادشاه بر جان و مال و ناموس مردم مسلط است. و آنچه مرا به باور كردن و پذيرفتن آنچه مورّخان قديم درباره آباداني ايران باستان و جمعيّت زياد آن آوردهاند و خواندهام، برميانگيزد بررسي و مطالعه اوضاع عمومي ايران طيّ صد و بيست سال اخير از آغاز پادشاهي شاه عباس كبير ميباشد. اين پادشاه عظيم الشأن جز آباداني كشور و رفاه مردم هيچ آرزو به دل نداشت، و تا پايان عمر خويش چندان كه توانست در پيشرفت نيّات بلند خويش كوشيد. وي وقتي به سلطنت رسيد كه بسياري از سرزمينهاي كشور را بيگانگان به تصرّف خويش درآورده بودند. سراسر مملكت شوريده و نابسامان، و بيشتر شهركها متروك و خالي از سكنه بود؛ و آسان باور نميتوان كرد كه يك پادشاه عادل و خيرانديش در مدّتي نسبة كوتاه چسان ميتواند به اوضاع آشفته و پريشان كشور نظم و آيين بخشد. و من در تأييد گفته خود تنها به آوردن اين دليل اكتفا ميكنم شاه عباس براي تعميم و توسعه هنر و صنعت گروه انبوهي از ارامنه را كه همه مردماني زحمتكش و پرتلاش و هنرور بودند به پايتخت خود كوچاند. اين گروه پس از گذشت سي سال بر اثر كوشش و همّت خود، و حمايت شاه چندان دارا شدند كه از ميان آنان شصت بازرگان بزرگ برخاست كه برخي از آنان صاحب صد هزار اكو، و برخي ديگر هر كدام داراي دو ميليون سرمايه نقدي و جنسي شدند. امّا وقتي اين پادشاه بزرگ و رعيّتنواز درگذشت پيشرفت و ترقّي ايران متوقّف شد، و متفكران و هنروران چون وضع را نامساعد و نه بر وفق آرمانهاي بلند خود يافتند در زمان دو پادشاه بعد از او دستهدسته راه هند را در پيش گرفتند، و بالاخره در زمان سلطنت شاه سليمان كه در سال 1667 به تخت پادشاهي برآمد نعمت و ثروت به حدّ تأثرانگيزي كاسته شد. من نخستين بار در سال 1665 زمان پادشاهي شاه عباس ثاني وارد ايران شدم و به سال 1677 در دوران سلطنت پسر و جانشين او شاه سليمان، در آخرين سفرم، از اين سرزمين به اروپا بازگشتم. در اين دوره فترت دوازده ساله ثروت ايران به نيم تقليل يافت. نه تنها دارايي مردم به حدّ زيادي كاسته شد، بلكه جنس و ضرب سكّهها عيبناك شد، و از آن پس سكّهها كمعيار و ناسره گشت. بزرگان و زورمندان براي به دست آوردن ثروت بيشتر چندان كه ميتوانستند به مردم بيداد و ستم ميكردند و مردم نيز متقابلا براي رهاندن خود از ظلم و اجحاف بزرگان جاهمند، انواع نيرنگ و دغل به كار ميبردند به همين سبب در
ص: 702
همه كارها خاصه در بازرگاني اقسام حقّه و تزوير و نادرستي رايج شد.
در اين باب كه حاصلخيزي و آباداني هر كشور، و فراواني نعمت در آن، بستگي كلي با برقراري قانون و عدالت دارد ميتوان دهها بلكه صدها گواه و شاهد آورد. اگر در سرزمين ايران تركان كه بسي تنپرور و آسانگيرتر از ايرانيانند، و دلبستگيشان به شرايط و لوازم زندگي كمتر، و حكومتشان جبّارتر است، مسكن داشتند بيگمان اين كشور از آنچه هست بايرتر و ناآبادتر ميافتاد. و اگر حكومت و اختيار اين مملكت به دست زردشتيان نژاده و راستگار، يا ارمنيان بود، به تحقيق در مدتي نه بسيار دير چنان آبادان و پرنعمت ميشد كه به عظمت و شكوه دوره باستان ميرسيد.
با همه معايبي كه درباره وضع طبيعي و نامساعد سرزمين ايران برشمردم، بعضي از نقاط آن مانند ارمنستان، ماد، ايبري (گرجستان)، هيركاني، باكتري كه اكنون خراسان ناميده ميشود، و قندهار حاصلخيزند، و براي آباداني بيشتر استعداد زياد دارند.
من در سال 1669 در ايالت خوزستان كه ميان عربستان و پارس واقع است اقامت داشتم. آنجا نيز سرزميني پرنعمت است، و نوكران من در مهمانخانهاي فرود آمدند. و صاحبخانه بابت بهاي يك ليور جو يك دينار و نيم، بابت قيمت يك ليور نان چهار دينار، بابت بهاي يك ليور گوشت گوسفند خوب يك شاهي، بابت قيمت يك جوجه دو شاهي و شش دينار، و بابت بهاي يك مرغ بزرگ و خوب چهار شاهي از آنان ميگرفت، و مردم ميگفتند بهاي اين اجناس در ديهها از آنچه آوردم كمتر است، و در قندهار نصف اين است؛ امّا به عكس بيشتر زمينهاي سواحل خليج فارس و اراضي كرمان باير افتاده، در آن مناطق اغنام و احشام بسيار اندك است، همه چيز به زحمت به دست ميآيد و گران است.